پارت ۸۶ فیک ازدواج مافیایی
پارت ۸۶
پدر ا،ت ویو
از یه بار که برای مشاکرت رفته بودم تازه برگشته بودم ، ساعت تقریبا ۹ شب بود ، باید هرجوری شده ا،ت رو راضی کنم که طلاق بگیرع
برگه هارو برداشتم و دوباره به سمت اتاق ا،ت رفتم و قفل درو باز کردم و با چیزی که دیدم خشکم زد ، ا،ت با دسته خونی بیهوش روی زمین افتاده بود ، اطرافش پر از خون شده بود .... یعنی جونگکوک انقد براش مهم بوده که قصد مرگ داشته ، من با دختر خودم چیکار کردم ،
پ،ت : بدایگاردا ، عزیزم بدویین بیاین
بادیگارو اومدن و مادر ا،ت هم اومد
ا،ت رو سوار ماشین کردیم و بردیمش بیمارستان الان اتاق عمله
پ،ت : به خانواده ی جئون خبر بده
م،ت : باشه
مادر ا،ت ویو
به مادر جونگکوک زنگ زدم و بعد ۳ تا بوق تازه جواب داد
مکالمه
م،ت : سلام خانم جئون
م،ک : سلام چیشده ؟
م،ت : خب نمیدونم چجوری بگم ولی ..... ا،ت الان اتاق عمله
م،ک : چی ؟ چی ؟
م،ت : لطفا به جونگکوک بگید و بیاید به بیمارستان ٭٭٭٭٭
م،ک : باشه
گوشی رو قطع کردم و رفتم کنار پدر ا،ت نشستم
م،ت : عزیزم آروم باش
پ،ت : چظور آروم باشم ؟ ها ؟ با دستای خودم دخترمو دم مرگ بردم (😑)
مادر کوک ویو
گوشی رو قطع کردم و اول ماجرا رو به پدر کوک گفتم
اون گفت که بریم پس رفتم که به کوک بگم
درو باز کردم و دیدم نشسته و به سقف خیره شدع
کوک : بله ؟
م،ک : پسرم ... نمیدونم چجوری بهت بگم ولی .... ا،ت
کوک : چ... چی.؟
م،ک : مثل اینکه ا،ت میخواسته خودکشی کنه
با این حرفم کوک سریع از جاش پاشد و باهم رفتیم به سمت بیمارستان
کوک ویو
بعد از این حرف مامانم انگار دنیا رو سرم خراب شد ، بعد از اینکه به بیمارستان رسیدیم خیلی عصبی بودم و رفتارام دست خودم نبود دویدم و با عصبانیت یقه ی پدر ا،ت رو گرفتم
کوک : تقصیر توعه تقصیر توعه عوضی ، اگه .... اگه ا،ت چیزیش بشه هیچ کدومتون رو زنده نمیذارم (داد و گریه )
پ،ت : میدونم تقصیر منه
پدر و مادرم منو ازش جدا کردن
با گریه رفتم یه گوشه نشستم و به ا،ت و تمام خاطراتش فکر میکردم ، درسته زمان زیادی باهم نبودیم ولی واقعا دوری ازش قلبمو بشدت به درد میارع
۳ ساعت بعد
ا،ت هنوز اتاق عمل بود و ماهم منتظرش بودیم
من عین ابر بهاری داشتم اشک میریختم
م،ک: پسرم برو هوا بخور یکم ... از اتاق عمل اومد خبرت میکنم
باشه ی بیجونی گفتم و رفتم سمت حیاط بیمارستان
روی یه نیمکت نشستم و بازم اشکام ناخودآگاه سرازیر شد ، سر پایین بود و گریه میکردم که صدای آشنایی به گوشم خورد ......
میدونم جای حساس تموم کرپم هم پارت قبل هم این پارت ولی خب ....
حمایت و فالو یادتون نره 💜
و پلیز از اونایی که منتظر موندن پارت بعدو بدم
بچها مرضم گرفته ا،تو بکشم نظرتون چیه ؟😁
پدر ا،ت ویو
از یه بار که برای مشاکرت رفته بودم تازه برگشته بودم ، ساعت تقریبا ۹ شب بود ، باید هرجوری شده ا،ت رو راضی کنم که طلاق بگیرع
برگه هارو برداشتم و دوباره به سمت اتاق ا،ت رفتم و قفل درو باز کردم و با چیزی که دیدم خشکم زد ، ا،ت با دسته خونی بیهوش روی زمین افتاده بود ، اطرافش پر از خون شده بود .... یعنی جونگکوک انقد براش مهم بوده که قصد مرگ داشته ، من با دختر خودم چیکار کردم ،
پ،ت : بدایگاردا ، عزیزم بدویین بیاین
بادیگارو اومدن و مادر ا،ت هم اومد
ا،ت رو سوار ماشین کردیم و بردیمش بیمارستان الان اتاق عمله
پ،ت : به خانواده ی جئون خبر بده
م،ت : باشه
مادر ا،ت ویو
به مادر جونگکوک زنگ زدم و بعد ۳ تا بوق تازه جواب داد
مکالمه
م،ت : سلام خانم جئون
م،ک : سلام چیشده ؟
م،ت : خب نمیدونم چجوری بگم ولی ..... ا،ت الان اتاق عمله
م،ک : چی ؟ چی ؟
م،ت : لطفا به جونگکوک بگید و بیاید به بیمارستان ٭٭٭٭٭
م،ک : باشه
گوشی رو قطع کردم و رفتم کنار پدر ا،ت نشستم
م،ت : عزیزم آروم باش
پ،ت : چظور آروم باشم ؟ ها ؟ با دستای خودم دخترمو دم مرگ بردم (😑)
مادر کوک ویو
گوشی رو قطع کردم و اول ماجرا رو به پدر کوک گفتم
اون گفت که بریم پس رفتم که به کوک بگم
درو باز کردم و دیدم نشسته و به سقف خیره شدع
کوک : بله ؟
م،ک : پسرم ... نمیدونم چجوری بهت بگم ولی .... ا،ت
کوک : چ... چی.؟
م،ک : مثل اینکه ا،ت میخواسته خودکشی کنه
با این حرفم کوک سریع از جاش پاشد و باهم رفتیم به سمت بیمارستان
کوک ویو
بعد از این حرف مامانم انگار دنیا رو سرم خراب شد ، بعد از اینکه به بیمارستان رسیدیم خیلی عصبی بودم و رفتارام دست خودم نبود دویدم و با عصبانیت یقه ی پدر ا،ت رو گرفتم
کوک : تقصیر توعه تقصیر توعه عوضی ، اگه .... اگه ا،ت چیزیش بشه هیچ کدومتون رو زنده نمیذارم (داد و گریه )
پ،ت : میدونم تقصیر منه
پدر و مادرم منو ازش جدا کردن
با گریه رفتم یه گوشه نشستم و به ا،ت و تمام خاطراتش فکر میکردم ، درسته زمان زیادی باهم نبودیم ولی واقعا دوری ازش قلبمو بشدت به درد میارع
۳ ساعت بعد
ا،ت هنوز اتاق عمل بود و ماهم منتظرش بودیم
من عین ابر بهاری داشتم اشک میریختم
م،ک: پسرم برو هوا بخور یکم ... از اتاق عمل اومد خبرت میکنم
باشه ی بیجونی گفتم و رفتم سمت حیاط بیمارستان
روی یه نیمکت نشستم و بازم اشکام ناخودآگاه سرازیر شد ، سر پایین بود و گریه میکردم که صدای آشنایی به گوشم خورد ......
میدونم جای حساس تموم کرپم هم پارت قبل هم این پارت ولی خب ....
حمایت و فالو یادتون نره 💜
و پلیز از اونایی که منتظر موندن پارت بعدو بدم
بچها مرضم گرفته ا،تو بکشم نظرتون چیه ؟😁
- ۷۳.۴k
- ۰۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط